کد مطلب:330007 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:163

شفای یک جوان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مردی مصری نقل می كرد: روزی در حجره بودم ، زنی باوقار و با حجاب و متانت نزد من آمد و متاعی طلب كرد. سؤ ال كردم : مادر! چرا پریشانی ؟

عرض كرد: ای جوان مصیر! یك فرزند بیشتر ندارم ، آن هم به مرض سل مبتلا شده و تمام پزشكان از درمان او عاجز مانده اند حالا آمده ام و آذوقه ای مهیا كنم و به وطن باز گردم .

مردی مصری گفت : می شود امشب را در منزل ما مهمان شوی ، تا من هم طبیبی سراغ دارم و فرزند تو را نزد او می برم ، زن رفت و پسر را آورد و گفت : من هر چه طبیب بوده بردم . مرد مصری رفت در مقام حضرت زینب (س ) در مصر، و طولی نكشید برگشت و به زن گفت : آماده باش برویم .

وقتی كه زن با فرزند خود به همراه مرد مصری وارد حرم حضرت زینب كبری (س ) شدند، زن تعجب كرد و گفت : این جا كه كسی نیست .

چون این زن مسلمان نبود و به این چیزها عقیده نداشت ، ولی مصری گفت : شما برو و استراحت كن .

زن در گوشه حرم خوابش برد. اما مرد مصری وضو گرفت و جوان را به همراه یك روسری به حرم بسته و شروع به عبادت نماز و دعا و التماس كرد. ناگهان دید مادر جوان كه خوابیده بود، بیدار شد و نزد جوان آمد و بی اختیار گریه كنان دنبال در ضریح می گردد و جوانش بلند شد و با مادر مشغول زیارت ضریح و حرم مطهر بی بی شدند. مرد مصری مرتب سوال می كرد كه چه شده ؟

زن جواب داد: خواب بودم ، دیدم زن جوانی وارد ضریح شد كه دستش را به پهلو گرفته بود. وقتی وارد شد، خانم مجلله ای كه در حرم بود، دست و پاهای او را بوسید و به بی بی فرمود: ای نور چشم من ! این جوان مسیحی را در خانه ات آورده اند، دست خالی بر مگردان .

گفت : مادر! خدا را به جان شما قسم دادم تا حاجت این را روا كند.

یك وقت دیدم كه مادر وارد جایی شد كه همه در پیش پای او برخاسته و حضرت فاطمه (س ) فرمود: یا جدا، یا رسول الله ! در خانه زینب آمده ، و رسول خدا (ص ) از خدا خواست تا جوان را شفا عنایت فرماید.